بعد از آن دریای بی واژه
در دل فردا چه خواهی کرد؟
تو برای معنی بودن
بعد از آن غوغا چه خواهی کرد؟
آری ای من ای من بی عشق
که در اوج تیره ی یک شب
هی نشستی و نپرسیدی
گرچه رفتند آن عقابان و
گرچه ماندم چون کلاغان و
گرچه من بی آرزو ماندم
اول یک های و هو ماندم
آه اما با دل تبدار
بعد از آن دیدار
با هجوم غم چه خواهم کرد
این من شرمندگیهایم
این من بی دست و پا ای دل
این جهان مردگی هایم
با من تنها چه خواهد کرد؟
می دود دردی رها در من
می دواند ریشه ها در من
باز می پرسد و می پرسد
روزگار مانده را ای دل
این غم ناخوانده را ای دل
داغ مادرها!
کوچه های بی بهاران را چه خواهی کرد؟
کوچه های بی شهادت را چگونه طی کنم ای دل؟
مرگ مردان شهامت را
سخت باور می کنم ای دل
من چگونه سرکنم با خود
لحظه های مانده ام را دل
پای تا سر مانده ام در گل
شاید آن طوفان سرگردان
در دل دریای بی ساحل
شرح روح زخمی ام باشد....